کوتاه درباره فیلم شانگهای
به گزارش وبلاگ واحدی، وقتی فیلم شانگهای در سال 2010 با بازی چائو یون فات اکران شد توجهات زیادی را به خود جلب نمود در ادامه میخواهیم بیشتر در مورد این فیلم برایتان بگوییم.

در شرایطی که دنیای سینما، زبان به تحسین کریستوفر نولان گشوده و نقدهای مثبت فراوانی بر سرآغاز او نوشتهشده، کسی حواسش به فیلم شانگهای، ساخته مایکل هافستروم نیست. این فیلم بی سر و صدا ساخته و اکران شد. در واقع اگر اتفاقاً در پاییز گذشته آن را در لیست کارهای در دست ساخت کن واتانابه نمیدیدم، اصلاً متوجه ساختش نمیشدم. تقریباً همزمان با اکران سرآغاز، شانگهای هم اکران شد، ولی همه از کن واتانابه سرآغاز میگویند.
ماجرا در سال 1941 و در شانگهای میگذرد. ژاپنیها بر شانگهای مسلطند و برخی چینیها برای آنها کار میکنند. آمریکاییها دنبال منافع خودشان هستند و پل سُمز (جان کیوزاک) جاسوسی است که در قالب یک روزنامهنگار به این شهر آمدهاست. پل توسط سفیر آمریکا مطلع میشود دوست صمیمیاش، کانر (جفری دین مورگان)، به دلایل سیاسی و نظامی پنهانی به قتل رسیده. او در پی یافتن قاتل و رازی که کانر به آن پی بردهبود بر میآید و در این راه با آنتونی و آنا لانتینگ (چو یونفت و گونگ لی)، زوج چینی متمولی که دستورات کاپیتان تاناکا (کن واتانابه)، فرمانده اطلاعاتی ژاپن در شانگهای، را اجرا میکنند آشنا میشود. اما پل پی میبرد که در خانواده لان تینگ…
هافستروم سه سال پیش از ساخت این فیلم، 1408 را ساختهبود. فیلمی درباره اتاق هتلی که ساکنان خود را دیوانه میکرد و به کشتن میداد. اتفاقاً قهرمان ماجرا در آن فیلم هم جان کیوزاک بود. از همان فیلم میشد میل هافستروم برای شرقی نگریستن به مسائل را درک کرد. هرچند 1408، راوی یک داستان آمریکایی با مکانها و شخصیتها و تفکرات آمریکایی است، اما کاملاً مشخص است هافستروم قصد داشته از فیلمهای ترسناک آسیای شرقی تقلید کند تا بتواند ترسی اصیل بیافریند. فیلمهای ژاپنی حلقه، کینه و جوآن را به یاد آورید. حلقه شاهکار ترساندن است. شاید وقتی روی کاغذ مطرح شود شخصیتهاب مرموز فیلم یک دختر مو سیاه است که تمام موهای بلندش را جلوی صورتش ریخته، مادرش که با جنها رابطه دارد، و مردی که کیسه کاغذی روی سرش کشیده، و حالا اینها قرار است شما را بترسانند خندهدار به نظر آید، اما شرقیها که مردم سکوت و تفکرند، با همین عناصر ساده از درونیترین بخش وجود بیننده او را به وحشت میاندازند. نمونههای آمریکایی حلقه، هرگز موفقیت پدر شرقی خود را تکرار نکردند. 1408 هم اصلاً ترسناک نشد. هافستروم نتوانست آن ترس اصیل را بازآفرینی کند. پس از سه سال سکوت، اینبار انتخاب هافستروم یک لوکیشن شرقی و آدمهای مؤثر چینی و ژاپنی و روایتی از جاسوسی کلاسیک در سالهای جنگجهانی دوم است. این فیلم با دشواری زیادی ساخته شده و مدتها پروژهاش متوقف ماند، چرا که چین ناگهان اجازه فیلمبرداری را در مراحل پیشتولید فیلم لغو کرد و لوکیشن در لندن و تایلند انتخاب شد. بدشانسی بزرگترش زمان نمایش بدش بود که نتوانست در برابر رقبایی مانند سرآغاز و فیلم ژانر جاسوسی بهمراتب بسیار جذابتر و نو پردازانهتر سالت عرضاندام کند.
با اینحال شانگهای فیلم قابل قبولی است و در کارنامه کارگردانش، پس از 1408 یک پیشرفت محسوب میشود. طراحی صحنه خوب است، شخصیتهای فرعی هم بعد دارند هرچند، چندان به آنها نمیپردازد. به راحتی نمیتوان از کنار اسمها عبور کرد و هر نامی که مطرح میشود، در رخ دادن عملیات جاسوسی بزرگ نقشی داشته. این وسط آلمانیها خیلی پخمه فرض شدهاند و انگار خبر ندارند اصلاً چه خبر است و کارکردشان مهمانی دادن است. بعید میدانم که هیتلر و دم و دستگاه نازی، اجازه چنین اهمالی را به مأموران خود میداد. ژاپنیها مسلماً از نمایش این فیلم بسیار عصبانی میشوند، چون سربازانش بهراحتی آدمکش تصویر شدهاند و مسلماً از قبول این پروژه توسط کن واتانابه هم چندان راضی نخواهند بود، بههر حال، او خوششانس است که فعلاً فیلم سرآغاز با بازیش روی بورس است و ژاپنیها حواسشان به شانگهای نیست. خوشبختانه چینیها و ژاپنیها سر جای خود هستند و بهجای هم قالب نمیشوند. نه مثل فیلم خاطرات یک گیشا که گونگ لی و ژانگ زییی با آن صورتهای چینی خود نقش گیشاهای ژاپنی را پذیرفتند. اما بهترین بازیگر فیلم، مسلماً کن واتانابه است و بقیه با اختلاف زیادی پشت سر او هستند، یک بَدمَن تأثیرگذار که از ابتدای فیلم تا انتهای فیلم مسیر پیشرفت داستان را تعیین میکند. اصولاً واتانابه خوب در نقشهای نظامی میرود. چه وقتی در آخرین سامورایی اولین نقش بینالمللیاش را تجربه کرد و چه در این فیلم و نامههایی از آیووجیما. حالا قرار است برای اولینبار در مقام کارگردان، فیلم جنگی 442nd را هم بسازد. چو یونفت و گونگ لی که پیشتر در فیلم زیبای نفرین گل طلایی در کنار هم بودهاند نتوانستهاند در شانگهای آن قدرتمندی را تکرار کنند.
جالب آنکه فیلمنامه این فیلم را یک ایرانی 44 ساله به نام حسین امینی نوشته است. امینی در سال 1997،رمان بالهای فاخته (The Wings Of The Dove) به قلم هنری جیمز را در قالب یک فیلمنامه در آورد که در آن فیلم، هلنا بونهم کارتر بازی کرد. فیلم در 4 رشته نامزد اسکار شد که یکی از این نامزدیها، از آن حسین امینی در رشته بهترین فیلمنامه اقتباسی است. موسیقی فیلم را کلاوس بادلت ساخته که رویهم رفته، خوب از آب در آمده و نوای پیانوی لانگ لانگ دلپذیر است. این فیلم برای فروش، باید به بازار آسیای شرقی امیدوار باشد. میتوان فیلم را دید و از عشق در سالهای خون و جنگ، به روایت هافستروم هم لذت برد.