گلچین بهترین اشعار شهرام شیدایی

به گزارش وبلاگ واحدی، شهرام شیدایی شاعری معاصر بود که در عمر کوتاهش شعر نو سرود و چند کتاب ترجمه کرد. بهترین اشعار شیدایی را در مجله اینترنتی خبرنگاران بخوانید.

گلچین بهترین اشعار شهرام شیدایی

با ما همراه باشید و با تورهای چین از شگفت انگیزترین کشور دنیا دیدن کنید بر روی دیوار چین سلفی بگیرید، از قصر ممنوعه دیدن کنید و در خیابان شانگهای پیشرفته ترین آسیا قدم بزنید.

شهرام شیدایی شاعر و مترجم معاصر بیست و سوم خردادماه سال 1346 در سراب به دنیا آمد و دوم آذرماه سال 1388 به علت ابتلا به بیماری سرطان درگذشت و در بهشت سکینه کرج به خاک سپرده شد. از آثار او می توان به آتشی برای آتشی دیگر، آدم ها روی پل(منتخب شعرهای ویسوا شیمبورسکا، ترجمه به همراه مارک اسموژنسکی و چوکا چکاد)، ثبت نام از کسانی که سوار کشتی نشده اند، پناهنده ها را بیرون می نمایند، خندیدن در خانه ای که می سوخت، رنگ قایق ها مال شما و سنگی برای زندگی و مرگ اشاره نمود.

منتخب زیباترین اشعار شهرام شیدایی

دور از چشم ها

وسطِ دریاها

دو جزیره به دیدنِ هم دیگر می آیند

زیرِ آب ها در هم فرو می فرایند

نئوفرویدیست ها جلو می آیند

ساموئل از آن ها خواهش می نماید نظری ندهند

خاموش باشند.

نهنگی آن پایین سینه اش را، بدنش را به آن ها چسبانده

و امواجی که ناخواسته تا هزاران هزار کیلومتر می فرستد

بسیار بسیار فراتر از چیزی به نامِ آرامش است

************************

چرا هیچ کس به ما نگفته است که زمین

مدام چیزی را از ما پس می گیرد

و ما فکر می کنیم که زمان می گذرد

شاید زمین، آن سیاره ای نیست که ما در آن باید می زیستیم

و از این رو، چیزی در ما همواره پنهان می ماند

و به این زندگی برنمی گردد

************************

بی آن که بدانی حرف زده ای

بی آن که بدانی زنده بوده ای

بی آن که بدانی مُرد ه ای

ساعت را بپرس کمکت می نماید

از هوا حرف بزن کمکت می نماید

نامِ مادرت را به یاد بیاور

شکل و تصویرِ کسی را

سریع! از چیزِ کوچکی آغاز کن

مثلاً رنگ ها، مثلاً رنگِ زرد

سبز، اسمِ چند نوع درخت

به مغزی که نیست فشار بیاور

فصل ها را، مثلاً برف

سریع باش، سریع

چیزی برای بودنت پیدا کُن، دُور بردار

ممکن است بقیه چیزها یادت بیاید

سریع! وگرنه

واقعاً به مرگت عادت نموده ای

************************

نمره عینک کسی بالا می رفت

حتما یکی از نزدیکانم بوده

یا کسی که می شناختمش

چهره کسی داشت به زیرِ آب ها می رفت

************************

غلت که زدم

مادر از جلوِ چشمم گذشت

بدون لبخند بدون حرف

غلت که زدم

نموریِ دیوارها را حس کردم

دو سال از زندان کسی را

از این پهلو به آن پهلو گذراندم

صدایِ ظرفِ غذایش را

صداهایی که از ماخولیای او بیرون می آمد

برف می بارید

برف می بارد

برف با ماست

بشقاب ها را می چینیم

قاشق های خالی را به دهان می گذاریم

و خیال می کنیم خوش بختیم

و خیال می کنیم سکوتمان لبخندهای فقیرانه مان

کمی از سرما می کاهد

سرمای مجازی سرمای واقعی را می گیرد

زندگیِ مجازیمان به جای ما زندگی می نماید

من و تو یا ما سردترین، دورترین چیزهایی بودند

که نمی توانستند دیگر در افق های نزدیک به ما باشند

خانه ما خالی از فعل هاست

بینِ من و تو همواره برف می باریده

بینِ من و تو و ما همواره برف می بارد

برف می بارید

برف می بارد

برف با ماست

به یادِ پسرِ کوچکمان

برف می بارید

برف می بارد

برف با ماست

************************

آیا شنیدن صدای یک رودخانه

دنیاهایی دفن شده را از زندگی

بیرون نمی کشد؟

************************

کلمه هایی که از ما به جا خواهند ماند

بی خوابی عجیبی خواهند کشید

بی خوابی عجیبی

************************

از خودمان بیرون آمدیم

به اشیا رسیدیم

ماندیم

مزخرف بودنِ شعرها و داستان هامان را

فهمیدیم

************************

آن قدر به خودم گوش می دهم

که رودخانه گِل آلود زلال می گردد

کلمه ها برای بیرون آمدن بال بال می زنند

پرنده ها تمامِ شاخه های دُور و برم را می گیرند

کلمه ها چیزی می خواهند پرنده ها چیزی

و رودخانه آن قدر زلال شده

که عزیزترین مُرده ات را بی صدا کنارت حس می کنی

چشم هایت را می بندی، حرف نمی زنی، ساعت ها

این درکِ من از توست:

در سکوتت مُرده ها جابه جا می شوند

کسی که منم، اما کلمه تو با آن آمد

طول می کشد، سکوتت طول می کشد

آن قدر که پرنده ها به تمامِ بدنت نوک می زنند

و چیزی می خواهند که تو را زجر می دهد

از هیچ کس نتوانسته ام، نمی توانم جدا شوم

این درکِ من از، من و توست

به جاده ها نمی اندیشی، به کشتی ها نمی اندیشی

به فکرِ استخوان هایت در خاکی

استخوان هایی که بی شک آرام نخواهند شد

من از سکوتِ تو بیرون می آیم

و می دانم آدم های زیادی در تو زجر می کشند

و می دانم که رفته رفته

در این فرشِ کهنه

در این دودکشِ روبه رو

در این درختِ باغ چه ریشه می کنی

و می دانم که تو سال هاست در من

حرف نمی زنی

حرف نمی زنی

حرف نمی زنی

اشعار کوتاه شهرام شیدایی

دیدنِیک آشنا

درستوسطِ کویر

************************

سایه ایکه در ذهن به وجود می آید

هیچ جایینمی افتد

************************

مرگ، در شهرهای عظیم

عمودیبه سراغِ آدم می آید

************************

یک زمانی

دیدنِکولی ها در شهر

استعدادنمی خواست

************************

رویما این جا

چندفعلِ گذشته ملافه سفید می کشند

ازهرجایی موسیقی بخواهد می تواند آغاز گردد

ازهرجایی شعر بخواهد می تواند آغاز گردد

************************

فاصله ها منطقی ست

این چیزی ست که هنوز اذیتم می نماید

************************

آن هاشب ها را خالی گذاشتند

وروزها را پُر کردند

************************

یکباطری نو در رادیو

تمامبعد از ظهر اخبار، موزیک

************************

زندگیجایی پنهان شده است

اینرا بنویس

گروه فرهنگ و هنر خبرنگارانمنبع: setare.com
انتشار: 15 آذر 1399 بروزرسانی: 15 آذر 1399 گردآورنده: huseynvahedi.ir شناسه مطلب: 1435

به "گلچین بهترین اشعار شهرام شیدایی" امتیاز دهید

2 کاربر به "گلچین بهترین اشعار شهرام شیدایی" امتیاز داده اند | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گلچین بهترین اشعار شهرام شیدایی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید